پل برگ، بیوشیمیست برنده جایزه نوبل که در سال 1971 با ترکیب موفقیت آمیز DNA از دو موجود مختلف، عصر مهندسی ژنتیک را آغاز کرد، روز چهارشنبه در خانه خود در پردیس دانشگاه استنفورد در کالیفرنیا درگذشت. او 96 بود.
درگذشت او توسط دانشکده پزشکی استنفورد اعلام شد.
پس از پیشرفت خود در زمینه DNA، دکتر برگ یک گردهمایی مهم از دانشمندان را برای ایجاد تدابیر امنیتی در برابر سوء استفاده از تحقیقات ژنتیکی رهبری کرد.
در سال 1971، او قبلاً یک محقق شناخته شده در دانشگاه استنفورد بود که بر ورود مصنوعی DNA از یک ویروس به ویروس دیگر نظارت داشت و اولین DNA نوترکیب یا rDNA را ایجاد کرد. این دستاورد اولین حلقه در زنجیره پیشرفت هایی بود که منجر به مهندسی ژنتیک درمان های درمانی جدید برای بیماری ها و واکسن ها شد، مانند نسخه های RNA پیام رسان که برای مقابله با ویروس عامل کووید-19 استفاده می شود.
کار دکتر برگ جایزه نوبل شیمی 1980 را برای او به ارمغان آورد، جایزه ای که او با والتر گیلبرت و فردریک سانگر که به دلیل کارشان در زمینه توالی یابی ژنتیکی مورد استناد قرار گرفتند، به اشتراک گذاشت. دکتر برگ در سخنانی در یک ضیافت نوبل گفت که از طریق تحقیقات خود “شعف و نشاط وصف ناپذیر، اوج نهایی را که همراه با اکتشاف، شکافتن زمینه های جدید، ورود به مناطقی است که انسان قبلاً در آنجا نبوده است را تجربه کرده است.”
اغلب به عنوان طرح اولیه برای هر سلول توصیف میشود، DNA یا اسید دئوکسی ریبونوکلئیک، رشتهای پلکانی شکل از مولکولها است که کدی را حمل میکنند که توسط آن سلولها خود را تکثیر میکنند. دکتر برگ نشان داد که میتوان طرح اولیه را تغییر داد و سلولهایی ساخت تا فرزندان جدیدی تولید کنند که در نهایت میتوانند کارهای بسیار متفاوتی با سلولهای اصلی انجام دهند – یا انجام ندهند.
همانطور که دیوید آ. جکسون، یک دانشجوی فوق دکترا که یکی از کارآموزان دکتر برگ بود، بعداً به ارول سی. فریدبرگ، زندگینامهنویس دکتر برگ یادآوری کرد: «یک روز صبح من و پل دور هم جمع شدیم و او پیشنهاد کرد که سعی کنیم ژنهای جدیدی را در درون خود قرار دهیم. DNA SV40 و از مولکول های نوترکیب برای وارد کردن DNA خارجی به سلول های حیوانی استفاده کنید.
محققان از بخش DNA یک ویروس (DNA دایره ای) که می تواند در باکتری E. coli تکثیر شود، استفاده کردند و آن را در یک ویروس سیمین (ژنوم DNA حلقوی SV40) قرار دادند. هر یک از DNAهای حلقوی با یک آنزیم به DNAهای خطی تبدیل شدند. با استفاده از یک تکنیک موجود، این DNAهای خطی اصلاح شدند تا انتهای اصلاح شده یکدیگر را جذب کنند. این دو DNA با هم ترکیب شدند و حلقهای از rDNA ایجاد کردند که حاوی ژنهای دو موجود مختلف بود.
دکتر برگ و تیمش شروع به آماده سازی برای مرحله بعدی کردند: معرفی rDNA به E. coli و سلول های حیوانی. اما هنگامی که اخباری در مورد کار او در میان محققان منتشر شد، دکتر برگ به چالش کشیده شد تا تضمین کند که این DNA تازه ایجاد شده – که به هر حال، بخشی از مواد ویروسی است که در یکی از رایجترین باکتریهای جهان، E. coli زندگی میکرد. نتوانست از آزمایشگاه فرار کند و صدمات غیرقابل محاسبه ای ایجاد کند.
دکتر برگ تشخیص داد که چنین اطمینان مطلقی در آن زمان ممکن نیست، و آزمایشات بیشتر را متوقف کرد، اگرچه سایر محققان به سرعت به جلو حرکت کردند.
دکتر برگ از این وقفه در آزمایشهای خود استفاده کرد تا بر مسائل اخلاقی و بهداشت عمومی بزرگتر که در اثر دستکاری ژنها، از جمله ژنهای انسانی ایجاد میشوند، تمرکز کند. به عنوان یک شخصیت عمومی که در مقابل کنگره به نفع بودجه فدرال برای تحقیقات علمی پایه شهادت داده بود، و با طیف وسیعی از تماسهای بین بیوشیمیدانان، از موقعیت خوبی برای کمک به سازماندهی کنفرانسی در آسیلومار، کالیفرنیا، در فوریه 1975 برخوردار بود.
حدود 150 محقق برجسته DNA از ایالات متحده و 12 کشور دیگر – از جمله جیمز واتسون، یکی از کاشفان ساختار دو مارپیچ DNA – در مورد قوانینی که بر کار خود حاکم است، بحث کردند و سپس آنها را پذیرفتند. این کنفرانس تاریخی بود: پیش از این هرگز دانشمندان برای نوشتن مقرراتی برای تحقیقات خود گرد هم نیامده بودند.
توصیههای نهایی داوطلبانه تلقی شد و با مخالفتهای معدودی از جمله دکتر واتسون همراه شد، اما تنظیمکنندههای دولتی آن را پذیرفتند. در سال 2017، این رویداد الگوی دیگری برای کنوانسیون Asilomar در مورد فناوری بود که بسیاری آن را به همان اندازه پرخطر می دانند: هوش مصنوعی.
نگرانی های اولیه دکتر برگ، چهار دهه پس از آزمایش وی، زمانی که یک دانشمند چینی در سال 2018 ادعا کرد که اولین نوزادان اصلاح شده ژنتیکی را خلق کرده است، برجسته شد. دکتر برگ به 17 میکروبیولوژیست برجسته دیگر پیوست و این کار را محکوم کردند و خواستار توقف پنج ساله استفاده بالینی از فناوریها برای ویرایش ژنهای موروثی شدند.
پل برگ در 30 ژوئن 1926 در بروکلین، پسر هری و سارا (برادسکی) برگسالتز، مهاجر از روسیه به دنیا آمد. پدرش خزدار بود.
پل در دبیرستان آبراهام لینکلن در جزیره کونی تحصیل کرد و در آنجا علاقه خود را به علم گسترش داد.
پس از خدمت در نیروی دریایی در طول جنگ جهانی دوم، دکتر برگ در سال 1948 از دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا فارغ التحصیل شد. او در سال 1952 دکترای بیوشیمی را از دانشگاه وسترن رزرو (دانشگاه کیس وسترن رزرو کنونی) در کلیولند دریافت کرد و سپس به کار پسا دکتری پرداخت. در موسسه سیتوفیزیولوژی در کپنهاگ و در دانشگاه واشنگتن در سنت لوئیس. او در سال 1955 به عضویت هیئت علمی دانشگاه درآمد.
دکتر برگ، متخصص آنزیم ها، در سال 1953 توسط یکی دیگر از برندگان جایزه نوبل آینده، آرتور کورنبرگ (همچنین فارغ التحصیل دبیرستان لینکلن) در دانشگاه واشنگتن استخدام شد. در سال 1959، دکتر کورنبرگ، که در آن سال جایزه نوبل فیزیولوژی یا پزشکی را دریافت کرد، به دانشگاه استنفورد نقل مکان کرد تا یک بخش بیوشیمی جدید راه اندازی کند و تیم دانشگاه واشنگتن از جمله دکتر برگ را همراه خود آورد.
از آنجایی که دکتر برگ به دلیل تحقیقات اساسی خود که برخی از آنها توسط انجمن سرطان آمریکا تأمین مالی می شد، به طور فزاینده ای شناخته می شد، اغلب نامه هایی از والدین کودکان مبتلا به سرطان دریافت می کرد و با وجود برنامه شلوغ، او با پاسخ های شخصی تشویق کننده پاسخ می داد.
دکتر برگ علاوه بر جایزه نوبل 1980، جایزه الی لیلی در شیمی بیولوژیکی در سال 1959، جایزه تحقیقات پزشکی پایه آلبرت لاسکر در سال 1980 و مدال ملی علم در سال 1983 را دریافت کرد. او نویسنده این کتاب بود. زیست شناس ماکسین سینگر (یکی دیگر از سازمان دهندگان کنفرانس آسیلومار)، از “ژن ها و ژنوم” (1991). “برخورد با ژن ها: زبان وراثت” (1992); و “جورج بیدل: یک کشاورز غیر معمول” (2003).
او در سال 1947 با میلدرد لوی ازدواج کرد. او در سال 2021 درگذشت. از او یک برادر به نام جک و یک پسر به نام جان به یادگار مانده است.
در سالهای بعد، دکتر برگ به دوران دانشجویی خود در دبیرستان آبراهام لینکلن در بروکلین بازمیگردد تا مسیر خود را به سمت یک زندگی علمی ردیابی کند. او به ویژه نگهبان اتاق تدارکات دپارتمان علوم مدرسه، زنی به نام سوفی ولف را اعتبار میداند.
دکتر برگ در طرح زندگینامهای برای کمیته نوبل نوشت: «عشق او به جوانان و علاقه او به علم باعث شد تا یک برنامه بعد از مدرسه از باشگاههای علمی را شروع کند». او به جای پاسخ دادن به سوالاتی که پرسیدیم، ما را تشویق کرد که به دنبال راهحلهایی برای خود باشیم، که اغلب به پروژههای تحقیقاتی کوچک تبدیل میشوند. گاهی اوقات این شامل آزمایشهایی در آزمایشگاه کوچکی بود که او نگهداری میکرد، اما گاهی به معنای رفتن به کتابخانه برای یافتن پاسخ بود.
او ادامه داد: «رضایت حاصل از حل یک مشکل با یک آزمایش، یک تجربه بسیار هولناک و تقریباً اعتیادآور بود. با نگاهی به گذشته، متوجه می شوم که پرورش کنجکاوی و غریزه جستجوی راه حل، شاید مهم ترین کمکی باشد که آموزش می تواند انجام دهد. با گذشت زمان، بسیاری از حقایقی که یاد گرفتم فراموش شدند، اما هرگز هیجان کشف را از دست ندادم.»